وانیاوانیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات من و دخترم

مهمونی یاسمن جون و بعدش

روز چهارشنبه 3 اردیبهشت ماه جلسه پنجم صندوق خونه یاسمن جون بود حدیث و مشکات اومدن خونه ما و با هم یه آژانس گرفتیم و رفتیم خونه یاسی جون دوباره همه دوستان دور هم جمع شدیم طبق معمول قرعه کشی کردیم و مهمونی تموم شد بعد از اینکه همه دوستامون رفتن من و حدیث و شیما موندیم که یکم به یاسی کمک کنیم که خونرو جمع کنه بعدش همسر یاسمن جون اومد و ما خواستیم که ازش اجازه بده تا یاسمن هم با ما بیاد که بریم خونه حدیث چون آقا بهروز برای ماموریت کاری رفته بود شمال ولی اقا حمیدرضا گفتن که چرا یاسمن رو ببرید شما بمونید اینجا و اینجوری شد که ما موندگار شدیم وای خیلی خوش گذشت همه به ما و هم به بچه ها تا دمدمای صبح بیدار بودیم و گفتیم و خندیدیم من و حدیث که تا صبح ...
29 ارديبهشت 1393
1